عرفه ...
می شناسمت ?
بهتر از خودم !!!
می شناسیم ?
بهتر از خودم !!!
در حریم بارگاهِ نور تو
از تو جز صفا و لطف دیده ام ؟!؟
در جهان کوچک تو و ? بزرگ تو ?
از من ضعیف و خوار
جز شکستن حریمها دیده ای ؟!؟
ای عزیز دوست دار من
تو را به حق آن صفای کودکی
شیر خوارگی? سه سالگی
پاکی و لطافت پنج سالگی
تفقدی ? عنایتی
ترحمی ? اشارتی
در این جهان نکرده ام به جز خطا
دل نبسته ام به آن جهان و این جزا
در دلم ... نوری از ته دلم برق می زند
بار ها تو گفته ای
در سه ده شبی ز ماه نور
ماه روزه و توجه و حضور
باز هم بیا به سو ی من عزیز
دل بکن از این همه گناه و اشتباه ریز ریز .
توبار ها گفتی و نیامدم
و باز هم روز دیگری ... گناه دیگری ...
و بعد از آن تزرع و دعا ...
باز هم ??? گفتم ای خدا ? خدا ...
درک و فهم و عقل و دین ما به فضل توست
دیده ام به بذل توست
مرا به عدل خود مگیر...
به حق نازدانه علی مرتضی
ابن کوچک رسول مصطفی
بار دیگری ? لطف خود ? تو شاملم نما...
( سکوت ... سکوت ... سکوت ... )
ناگهان قلم گریست ? ناله کرد ?
جوهرش که ریخت ? قلم گریخت .
گفتمش کجا !!! بیا !!!
تا قلم زنم برای این خدا
تا ببخشدم ? تا پذیردم .
گفت: ترسم از عذاب او
ترسم از عذاب سوزناک او
که در بغل بگیردم مرا ? کنار خشم او به تو
گفتمش شنیده ام ز پیر خود
گر کسی نبود شامل بخشش خدای
در سه ده روزه ی ماه رحمت و صفای
گو برو از این دیار
رو به سوی کوی یار
گفتمش : کجا روم ؟؟؟
این جهان همه برای اوست...
گفت : سوی خانه اش
* ( می خواستم در باره عرفه چیزی بنویسم? اما تا همین جا بیشتر نیومد. اگه قبل از عرفه باقی شو نوشتم ? حتما میذارم تو وبلاگ. شما هم اگه زحمت بکشید و کمک کنید و خط بدید ممنون میشم )
یا ابا عبد الله الحسین ادرکنی