یک سال به ظهور نزدیک شدیم ، به امام زمان عج چطور ؟
به مناسبت اردوی بازدید وبلاگ نویسان از مناطق جنگی جنوب کشور
مقدمه :
1-دوست داشتم این پست رو دست نوشته آپ کنم ، چون دل نوشته هست.
2-این پست به مناسبت هفتم ِ ختم ِ اردو نوشته شده.
3-این پست خیلی طولانیه ، لطفا سر فرصت بخونیدش.
4-هر جا که جمع بستم ، منظورم خودم و امثال خودمه ، نه شما و امثال شما.
5-از راهنمایی هاتون ، بی نصیبم نکنید.
6-اگر هم غلط املایی و انشایی داره ، شرمنده.
التماس دعا.
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه رویایی . . .
واقعا مثل یه خواب خوش بود،
حالا که بیدار شدیم و خوابمون تموم شده
می گیم ای کاش می شد که بیدار نشیمو رویامون ادامه داشته باشه
با همه سختی هاش و کم و کاستی هاش.
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه باور نکردنی . . .
هنوز باورمون نشده که شهدا نرفتن ، شهدا وایستادن و ما با زمان حرکت کردیم
(شهید آوینی/با تلخیص)
هنوز باور نکردیم که شهدا می گردن و زائراشون رو انتخاب می کنن. (البته من رو به خاطر تشابه اسمی اشتباهی دعوت کردن)
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه دلپذیر . . .
دلپذیر که معنیش روش ِ دیگه ، یعنی جایی که دل اونجا رو بپذیره ،
دل من که شلمچه رو خیلی پذیرفت همونجاییکه ،
وایستا ، وایستا ! ! !
شاید دل پذیر یعنی اون جایی که یا اون کسی که دل ما رو بپذیره ؛ ها ؟
به هر حال هم شلمچه دل منو پذیرفت هم دل من شلمچه رو.
(خدا یا شکرت)
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه رئال . . .
فکه رو میگم ، مخصوصا با اون روبان های ِ قرمز ِ دو طرف ِ مسیر های ِ بازدید ، که نشون دهنده ی مسیر ِ پاک سازی شده از مین ِ .
خیلی واقعی ، خیلی رئال ، واقعا آدم رو می بره تو فضای اون موقع ها
انگار هنوز از اون وَر ِ روبان ، صدای متی ترانا و نراک ِ رزمندگان ِ در حال شهادت شنیده میشه ، که حاکی از اجابت این خاستشونه.
اگه واقعا گوش کنیم ، صداشون میاد.
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه رمانتیک . . .
شنیدن کی بود مانند دیدن
وقتی می گفتن قبر یکی بوی عطر می ده ، باورم نمی شد ؛
تا خودم رفتم و دیدم.
افتاد حالا ... ؟
طلائیه . . .
وقتی می ری سر مزار 5 شهید گمنامش (قابل توجه کسانی که قبلا رفتن ، از اون گنبد طلایی و اون بارگاهی که با نِی درست کرده بودن ، هیچی نمونده ، همش دود شد رفت هوا) تازه می فهمی به جای اون همه زوری که زدی تا زندگیت رو پر از احساس کنی ، باید یه سری به اینجا می زدی تا پر از احساس بشی.
وقتی بو کنی ، بویی نمیاد؛ ! ! !
ولی تا میای باهاشون درد دل کنی ، عطر افشانی شون رو شروع می کنن.
چه عقل پر احساسی
چه احساس پُر منطقی
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه غریبانه و غیرتمند . . .
اگه بشنوی که شصت و خورده ای آدم با چهل و خورده ای اسلحه + یه دونه آر پی جی ف از وصن شون ، ناموس شون و عزت شون دفاع کردن و تا اونجایی که ممکن بود مانع پیوند خوردن دو تا لشگر عراقی شدن، و با تمام وجود ایستادند ؛ تا دَم مرگ . نَه ، تا خود مرگ ، تا شهادت .
جز غربت و غیرت ، بوی دیگه ای میاد ؟ ؟ ؟
یاد هویزه بخیر ...
یاد شهید علم الهدی و یارانش.
(یکی از شهدای اونجا همشهری ما بود ، بچه بهشهر)
و از اون وَر وقتی می شنوی که عراقی ها بعد از شهید کردن این بچه ها با تانک از روی اجساد اونها رد شدند ،
بجز یزید و شمر و ابن زیاد و عمر سعد ، اسم دیگه ای به خاطرتون میاد؟
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه قلب تپنده ای . . .
حسینیه حاج همت رو میگم
انگار اینجا دوپینگ می کردن ،
هر چی خسته و زخمی بر می گشتن دو کوهه واسه تجدید قوا و استراحت ،
همچین که یه نماز شب رو تو حسینیه حاج همت به نماز صبح وصل می کردن ، دیگه انگار نه انگار که اینا همون آدمهای دیشبی اند ، انگار شهید همت دعوتشون می کرد ، که پاشید بیاید ، دنیا که جای موندن نیست.
نمی دونم وا الله . . .
جایی که 27000 نفر از اونجا عمودی رفتن و یا افقی برگشتن یا اصلا بر نگشتن.
چه خوش گذشت ،
چه زود گذشت ،
چه جان فزا . . .
چه تکان دهنده . . .
چه پر آرامش . . .
چه ملیح . . .
استخوان های یک شهید
(خدا زیارتش رو قسمتتون کنه)
راه است و
چاه و
دیده ی بینا و
آفتاب.
التماس دعای فرج
یا زهرای علی ع