حقایقی در باره استاد شهریار از زبان تنها شاگرد سالهای پایانی عمر ایشان
مطلب خیلی طولانیه
ولی چون تیتر بندی شده ، می تونید هرجاش که نظرتون رو جلب کرد بخونین
خیلی جالبه
به نقل از رجا نیوز:
آیتالله بهاءالدینی فرمود:در مکاشفه دیدم که برزخ از شهریار برداشته شده
اصغر فردی تنها شاگرد محمدحسین شهریار در گفتوگویی ناگفتههای بسیاری از دیدار شهریار با مقام معظم رهبری، از سلوک وعرفان، از روزهای انقلاب و جنگ گفت.
شاید خیلیها ندانند که نام اصغر فردی با نام استاد شهریار گره خورده است. اصغر فردی از زمانی که در سال 1355 صدا و شعرهای شهریار را از رادیو تبریز شنید و از پدرش خواست او را نزد این شاعر پرآوازه ببرد تا سالهای بعد و روزهای آخر عمر شهریار کنار او بود.
شهریار به گفته فردی، فردی گوشهگیر بود و معمولا کسی را به حضور نمیپذیرفت، اصغر فردی هم مانند هوشنگ ابتهاج (سایه) که یار غار اواخر دهه 20 و اوائل دهة 30 شهریار بود، تنها فردی است که در دوران بیش از یک دهة آخر حیات شهریار مرتب به حضورش پذیرفته میشد. او دلیل این توجه استاد را تنها توفیق خداوند میداند.
اصغر فردی پس از اینکه سالها در کار فرهنگ و ادب بوده، کتاب نوشته، فیلم مستند ساخته و از محضر شاعر بینظیری چون شهریار تلمذ کرده الان برای غم نان سر از شرکتی درآورده .... و به گفتة خودش سالهای بازدهی آموختههایش را این شرکت تلف میکند و میخورد. چون به قول خودش فرهنگ، نان و آب نمیشود. او را در ساعتهای میانی روز و در محل کارش یافتیم. فردی ناگفتههای بسیاری از شهریار از دوران انقلاب و از ارتباط با مقام معظم رهبری با شهریار داشت.
فردی در این گفتوگو که ساعتی به طول کشید هرگاه ساعاتهای پایان عمر شهریار، لطفها و سلوک او را به یاد میآورد اشک در چشمانش میدوید و منقلب میشد.
شعر «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار» هم جملهای بود که در گفتوگوی ما بارها تکرار شد و هر بار حال فردی را منقلب کرد. این گفتوگوی مفصل در دو بخش شامل خاطرات و گلایههای فردی از نهادهای متصدی فرهنگ تقدیم میشود.
از ارتباط خود و آشنایی خود با استاد شهریار بگویید؟
فردی: من تنها شاگرد استاد هستم، ایشان شاگردی نداشتند، از سال 1328 که با آقای ابتهاج ارتباط داشت تا سال 1331 دیگر کسی را به حضور نپذیرفتند. بعد از ترک تهران و مراجعت به تبریز من توفیق ملازمت ایشان را داشتم، نه در را روی کسی باز میکردند و نه تلفن جواب میدادند، زیاد هم اهل معاشرت نبودند، از منزل به سختی خارج میشدند، در رأیگیریها صندوق را به خانه میآوردیم، توفیق بنده این بود که تمام این سالها را پیش ایشان بودم و این ارتباط تا آخرین روزهای حیات جسمی ایشان ادامه داشت. شهریار اولین بار که شعری میگفت دوست داشت برای من بخواند، من هم شعرهایم را برای ایشان میخواندم از ابتداییترین تجربههای شعری را با ایشان شروع کردم که تا سالهای بعد هم ادامه داشت. شهریار میگفت کاش شعر مثل نخودچی کشمش بود که من دست میکردم توی جیبم و میریختم تو کامت، ولی شعر آموختنی نیست فقط فنون و صناعات ادبی را به من میآموخت، هر آنچه را که از دستشان برمیآمد و قابل انتقال بود منتقل کردند. الفت عجیبی در میان بود. هر روز باید به زیارتشان میرفتم تا آنکه وقت عزیمت من به خدمت سربازی فرا رسید. استاد در یکی از احوالپرسیهای تلفنی مقام معظم رهبری که آن دوره در مصدر ریاست جمهوری بودند درخواست کردند که تبریز به عنوان محل انجام خدمت سربازی من مقرر شود تا هم مفارقتی بین ما پدید نیاید و هم فرصت ادامة انجام خدمات درونمرزی و برونمرزی من در صدا و سیمای تبریز ایجاد شود که ایشان با گشادهروئی پذیرفتند. سپس استاد نامهای خطاب به آقای خامنهای نوشتند و من به همراه چند قطعه شعر دستنویس استاد و شعرهای خودم، خدمتشان بردم. ایشان دستور مساعد دادند و من پس از طی دورة آموزش در اطراف تهران در صدا و سیمای تبریز خدمت سربازی را گذراندم. حتی بعد از شش ماه بنا به سعایت بعضی از ادارات در تبریز نامهای آمد که پایان مأموریت من و لزوم معرفیام به یگان مربوطه را اعلام کرده بود که پیرو تماس استاد با ریاست محترم جمهوری، من تا پایان خدمت در همانجا ابقاء شدم.
میگفت شما هم مثل حضرت اباالفضل دستت را دادهای
شنیده میشود که ارتباط استاد شهریار با مقام معظم رهبری بسیار تنگاتنگ و نزدیک بوده، این ارتباط چگونه و کی شروع شد؟
فردی: آیتالله خامنهای از دوران جوانیشان نظر به ذوق کم نظیری که دارند دورادور با اشعار استاد الفت داشتهاند اما ارتباط نزدیکتر از دوران ریاست جمهوری ایشان آغاز شد. مرتب جویای حال استاد بودند، تماس میگرفتتند، از وضعیت سلامت ایشان سراغ میگرفتند و این پیوند خاطر دو طرفه بود، علاقه قلبی مرحوم استاد به آیتالله خامنهای بسیار زیاد و متقابل بود. سال 65 اولین دیدار آیتالله خامنهای با استاد شهریار بود، ایشان تبریز تشریف آورده بودند و من در استانداری ملاقاتی ترتیب دادم که یکدیگر را ببینند. وقتی مصافحه کردند و هم دیگر را به آغوش کشیدند تقریبا دقایقی طول کشید تا از هم جدا شوند، مرحوم استاد دقایقی دست راست آیتالله خامنهای را که مجروح است گرفته و روی قلبش گذاشته و گریه میکردند و میگفتند تو هم مثل حضرت اباالفضل دستت را دادهای.
استاد شهریار به ایشان پسرعمو میگفتند، حضرت امام (ره) را هم پسرعمو خطاب میکردند و این وجه خطاب به اعتبار سیادتشان بود. استاد بارها به من میگفتند شماره آیتالله خامنهای را بگیرم تا با آقا صحبت کنم. وقتی استاد بیمار شدند مقام معظم رهبری دستور دادند وزیر بهداشت وقت یعنی دکتر منافی با هئیتی به تبریز بیایند، هیئتی هم از ریاست جمهوری همراه آنها بود که در صورت لزوم استاد را برای درمان به خارج اعزام کنند تا اینکه استاد را تهران بردند. آیتالله خامنهای آمدند بیمارستان مهر و با شهریار ملاقات کردند. ساعاتی پس از فوت استاد هم اولین کسی که سر جنازه آمد ایشان بود که با استاد وداع کردند، با حالتی بسیار منقلب تابوت و جنازه استاد را دیدند. بعد از فوت استاد هم دستور دادند که من خدمتشان برسم. وقتی تهران آمدم یک طرح مشتمل بر 16 ماده برای تجلیل از استاد ارائه کردم که مفاد آن توسط نهادهای متنوع ذیربط اجرا شد.
شعرهای شهریار روی سنگ قبر شهدا
وقتی خبرنگار پرسید بهترین شعر از نظر شما چیست گفت خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
شهریار همراهی با مردم و انقلاب را به همرائی با روشنفکران معامله کرد تا جایی که میبینید وقتی خبرنگار تلویزیون از شاعری مانند شهریار با آن پایه بزرگ شعری میپرسد که به نظر شما بهترین شعر چه شعری است او نگفت شعر حافظ، سعدی و یا شعرهای دیگر، گفت این شعر که «خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار».
خب روشنفکران طعنه زدند، پشت در خانهاش نجس میمالیدند، شعرها و نامههای هجوی مینوشتند اما او توجهی نمیکرد بیش از شاعران جوان آن روزها و امروز ـ که در کنگرهها مرتب شرکت میکنند و زندگی را با شعرشان میگذرانند ـ درباره انقلاب شعر گفت. شهریار فقط در آن 10 سال زندگیاش که در دوران پس از انقلاب بود بیش از 300 صفحه مجموعه اشعار انقلابی دارد.
بارها میدیدم که از جا بلند میشد و میگفت: السلام علیک یا امیرالمومنین
از سلوک و عرفان ایشان میگویید؟
فردی: مرحوم استاد وقتی بیمارستان بود همیشه چشم به در داشت، میپرسیدم استاد منتظر کسی هستید؟ گریان و دادخواه میگفتند بله و نمیگفتند منتظر چه کسی است. برف مینشست روی پنجره میگفتند پنجره را پاک کن ممکن است از پنجره بیاید و من متوجه شدم که این شخصی که ایشان میگویند فردی دارای جسم فیزیکی معینی نیست که بخواهد از پنجره بیاید تا اینکه پرستارش نقل میکند که استاد هنگام رحیل به او گفتهاند چراغها را روشن کن و برو بیرون، آمدند، پرستار میپرسد چه کسانی و ایشان جواب میدهند آقام آمد. پرستار میگوید من ترسیدم و از اتاق بیرون رفتم و توی محل استراحت پرستاران نشستم. پس از دقایقی ناراحت شدم که چرا من این مریض بدحال را رها کردم وقتی برگشتم دیدم که استاد تمام کرده است. همیشه میگفتند منتظرم آقا بیاید. بارها میدیدم که از جا بلند میشدند و میگفتند: السلام علیک یا امیرالمومنین.
سریال شهریار یک یاوهسرایی و یک تحریف عمدی برای تخریب شهریار، تبریز و آذربایجان بود
درباره فیلمها و سریالهای ساخته شده درباره استاد شهریار چه نظری دارید؟
فردی: هیچ یک از بخشهای آن سریال نه نزدیک به واقعیت بود و نه به شناخت مردم از استاد کمک میکند. همه تخفیف و توهین بود، همه لاف و گزافه و دروغ، تقریبا هیچ یک از چیزهایی که نمایش داده شد با شهریار ارتباطی نداشت، یک یاوه سرایی و یک تحریف عمدی برای تخریب شهریار، تبریز و آذربایجان بود. خیلی اعتراض کردم، خیلی اعتراضها در آذربایجان شد، خودم به مقام معظم رهبری و رئیس سازمان صدا و سیما نامه نوشتم ولی کار از کار گذشته بود، وقتی فیلم میلیاردی ساخته شده و نمایش داده شده دیگر آن فیلم با اصلاح درستشدنی نیست، الان طومارهایی در آرشیو من است که مردم و شاعران و دوستداران شهریار در اعتراض به آن سریال امضا کردند و من در آن زمان تشخیص دادم که این اعتراضها یک بحران اجتماعی درست میکند به همین دلیل جلوی اعتراضها گرفته شد ولی خودم در این باره کتابی نوشتم با عنوان «آناتومی تحریف شهریار در آینه سیما» که هم سناریو را نقد کردم و هم همه تحریفات سریال را نکته به نکته بیان کردم. تحریفها اگر خوشبین بودیم میگفتیم که از سر جهل نویسنده و کارگردان است اما به من بارها اثبات شد که تحریفها عمدی بوده است حتی بعضی جاها نقل شده که یکی از دستاندرکاران فیلم به بعضی از نزدیکانش گفته وقتی از شهریار خوشم نمیآید چرا از او چهره مثبتی بسازم.
آیتالله بهاءالدینی فرمود: «در مکاشفه دیدم که برزخ از شهریار برداشته شده»
شما زندانیهای دوران شاه را ببینید حتی خالکوبیهای روی دستشان هم از شعرهای شهریار بود، مثل این شعر که «تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم / روزی سراغ وقت من آیی که نیستم» شهریار به قدری مرتبه بالایی داشت که آیتالله بهاءالدینی فرمود: «در مکاشفه دیدم که برزخ از شهریار برداشته شده» آیتالله نجفی وقتی در مکاشفه حضرت علی را میبیند، حضرت علی میگوید: «این شاعرنا» یعنی شاعر ما کجاست و شهریار را میآورند تا شعر بگوید. مردم با جسم شهریار کاری ندارند، شهریار نه ادعایی داشت و نه خانه و زندگی، او یک کارمند بازنشسته بانک کشاورزی بود با 4هزار و80 تومان حقوق که آخرین دریافتیاش بود که نصف آن را هم صدقه میداد. هر پنجشنبه پیرزنی میآمد و آن را میگرفت.
شهریار از رجبیون بود و هر سال 3 ماه رجب و شعبان و رمضان روزه میگرفت
باز هم از سلوک و عرفان شهریار میگویید؟
در همه این سالهایی که من با شهریار بودم هر پنجشنبه غروب زنی دم در خانه میآمد و در میزد استاد با حالتی مضطرب و پریشان به سمت در میرفت. هیچگاه نمیگذاشت شخص دیگری در را باز کند تا آن زن دیده و شرمنده شود همیشه یک 500تومانی آماده میکرد و از کنار در و بدون اینکه او را ببیند پول را به زن میداد یا مثلا زمانی که من سرباز بودم همیشه هر چیزی را که برای خودش میخرید برای من هم میخرید فکر میکرد چون من سربازم چیزی ندارم و برای همین کمک میکرد. شهریار هر شب نماز شب را فریضه میخواند او از رجبیون بود یعنی رجب و شعبان و رمضان را روزه میگرفت جز آخرین سال زندگیاش که بسیار ناتوان شده بود.
مقام معظم رهبری دست خط شهریار را میبوسیدند
واکنش رهبر معظم انقلاب نسبت به شعرهای شهریار چگونه بود؟
کیف میکردند ، دستخط شهریار را میبوسیدند. خیلی به استاد علاقه داشتند در همین آخرین ملاقاتی که به مناسب برگزاری صدمین سال تولد شهریار داشتیم ایشان فرمودند شهریار فقط یک شاعر نبود، شهریار حکیم بود مثل حکیم نظامی. ایشان گفتند در تمام ادوار شعر فارسی شاعری مثل شهریار سراغ نداریم مخصوصا اینکه این شاعر دو زبانه باشد و زبان مادریاش فارسی نباشد ولی در فارسی شاهکارهایی بسازد که لنگه نداشته باشد.
عبارت آیت الله خامنهای این بود که گاهی شعرهای شهریار با حافظ بال میزند. توجه ایشان به شهریار بسیار زیاد است هر چه ما درباره شهریار خواستیم از ایشان خواستیم و هر چه درباره شهریار انجام شده به دستور ایشان بوده است.
متأسفانه درخواست امام برای دیدار شهریار با بیماری استاد مصادف شد و نتوانست با امام دیدار کند.
استاد شهریار با حضرت امام (ره) هم دیدار داشتند؟
یک بار نخستوزیر وقت به من زنگ زد که امام مایل است استاد را ببیند. امام فرموده بود خانهای در تهران تهیه کنند که ایشان با خانوادهاش به تهران بیاید، ضمنا امام فرموده بود معاینات پزشکی با دقت زیادی روی شهریار انجام شود. متأسفانه این درخواست امام با بیماری استاد مصادف شد و نتوانست با امام دیدار کند. 9 ماه در بیمارستان بستری بود و منجر به فوتش شد. توی بیمارستان خیلی زجر کشیدند، مشکل ریوی داشتند نفس کشیدن خیلی برایشان سخت بود. به دکتر میگفت مرا معالجه نکنید، تعبیری به ترکی داشت با این عنوان که «سیلکینماق» به فارسی میشود «تکانده شدن» میگفت من با این دردها، دارم گناهتکانی میکنم. شهریار شفا نمیخواست میگفت خدایا من را ببخش و ببر. میگفت قربان بلایش بروم.
همیشه تا صبح بیدار بودند و نماز شب را فریضه میخواندند و بعد میخوابیدند
اغلب اوقاتش را با اعتکاف و تهجد میگذراند، حافظ کل قرآن بود با این همه همیشه قرآن میخواند قبل از نماز صبح و بعد از نماز مغرب. یک ثلث قران را با خط نسخ زیبایش در مکتب خط تبریز به سیاق میرزا شفیع کتابت کردهاند. و وقتی آیة کریمهای را مینوشتند، از قول نظامی میگفتند: «عشقبازی میکنم با نام وی». ایشان خوشنویس برجستهای هم بودند تحریری را بینظیر مینوشتند و دربارة نستعلیقشان استاد امیرخانی فرمود: «بسیار خط نورانی دارند.» همیشه نمازهایشان را اول وقت میخواندند. همیشه تا صبح بیدار بودند و نماز شب را فریضه میخواندند و بعد میخوابیدند، کلا کم میخوابیدند به شب خیلی علاقه داشتند و درباره شب شعرهای زیادی گفتهاند.
از من پرسید چه کسی دارد به ایران میآید گفتم امام گفت این فجر است، مقدمه شمس. شمس آقا امام زمان است
درباره سالهای نزدیک به انقلاب و واکنش ایشان در آن سالها بیشتر میگویید؟
آن اوائل که ما به تظاهرات میرفتیم و برمیگشتیم به من میگفتند نکن این کارها ما که اینها را نمیشناسیم نمیدانیم جریان چیست. امام را هم نمیشناختند. اما یک روز زنگ زدند خانه ما و به من گفتند زود بلند شو و بیا وقتی که از خانه بیرون آمدم تا خدمت ایشان برسم دیدم پدرم با مردم سر کوچه ایستادهاند و حرف میزنند جریان را پرسیدم، پدرم گفت معلوم نیست امام میخواهد بیاید یا نه، معلوم نیست هواپیما را بزنند، فرودگاه را ببیندند یا امام را دستگیر کنند، کلا همه مردم خیلی منقلب و مضطرب بودند من هم مضطرب بودم ببینیم بالاخره چه میشود رفتم خانه استاد و گفتم امرتان چه بود، گریه کردند تا مدتی نمیتوانستند حرف بزنند بعد که مقداری آرام شدند، گفتند: اذان صبح در مکاشفه دیدم دارم قرآن میخوانم و سر سوره نوشته بود «جاء الفجر» از من پرسید چه کسی دارد به ایران میآید گفتم امام گفت این فجر است، مقدمه شمس. شمس آقا امام زمان است از آن روز عاشق امام شدند و همان روز اولین شعرشان را برای امام گفتند. بعد از هر نماز دعایشان این بود که خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. هرگاه آرام به خانه میآمدم و ایشان را در حال نماز میدیدم همیشه این شعر را بعد از نمازشان میخواندند عاشقانه امام را دوست داشتند، در دیوان 400 صفحهای که دارند اغلب شعرها برای امام، انقلاب و آیتالله خامنهای است و در طول دهة اخر عمر تقریبا شعری نسرودند که به منویات انقلاب اسلامی بیارتباط باشد.
در بسیاری از شعرهای تحریف شده شهریار لفظ «دین» را برداشتهاند و جایش «حق» گذاشتهاند
نویسنده کتاب «فتنه تغییر الفبا» گفت: در بسیاری از شعرهای تحریف شده شهریار لفظ «دین» را برداشتهاند و جایش «حق» گذاشتهاند، «آیه» را حذف کرده «آرزو» گذاشتهاند. آنها را تصحیح کردم اما اعمال نشده الان هم میخواهیم چاپ کنیم اما این کار یک متولی دولتی میخواهد که از ما حمایت کند اما کسی نیست. هر وقت ما خواسته و اقدام کردیم بزرگداشت شهریار گرفته شده و هر وقت ما یادآوری نکردیم سکوت سنگینی برقرار شده.
شهریار نوشته من «علی اوغلیام» (فرزند علی هستم) در باکو چاپ شده «من ائلین اوغلیام» (فرزند ایل هستم)
تنها شاگرد شهریار اظهار داشت: در جمهوری آذربایجان یک شهر به نام شهریار ساخته شده شما مجسمههای 20 متری شهریار را در این کشورها میبینید دهها موسسه، دانشگاه و موسسه علمی به اسم شهریار ساخته شده اما آنها نمیخواهند مردمانشان از اشعار فارسی و از افکار دینی شهریار باخبر شوند، شعرهای ترکی را با تحریف چاپ میکنند، مثلا شهریار نوشته من «علی اوغلیام» (فرزند علی هستم) در باکو چاپ شده «من ائلین اوغلیام» (فرزند ایل هستم) .
نویسنده کتاب «روشنفکر و مسائل اجتماعی» گفت: چه کسی باید پاسخگوی این تحریفات باشد وقتی بنیاد شهریار نیست. وقتی وزارت ارشاد به مسئولیت شعریاش عمل نمیکند، وقتی کنگره شهریارپژوهی تأسیس نمیشود که آنها را دعوت کند و توی صورتشان این تحریفات را بخواند و به الفبای آنها این تحریفات را تصحیح و منتشر کند. وقتی چنین چیزهایی ما نداریم این تحریفها ادامه پیدا میکند بعد از مرگ ما هم این تلاشها فراموش میشود اما آنها بیدار هستند.